نبردی برای همه – خاطراتی از خواهر مجاهد خلق متین کریم – قسمت ۱۰
9 feb 2019 ·
32 min. 48 sec.
Scarica e ascolta ovunque
Scarica i tuoi episodi preferiti e goditi l'ascolto, ovunque tu sia! Iscriviti o accedi ora per ascoltare offline.
Descrizione
در بخش دهم کتاب «نبردی برای همه»، خواهر مجاهد خلق، متین کریم، خاطرات زندان را در رابطه با مقاومت زندانیان سیاسی در زندان اوین و وحشیگری شکنجه گران برای درهم شکستن زندانیان سیاسی بیان میکند.
«فاطمه»
زمانی كه در بند عمومی زندان اوین بودم، یك روز دختری را آوردند كه اسمش فاطمه بود. به طور رسمی گفتند او از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است و پدرش او را تحویل دادستانی داده است. پدرش از مزدوران رژیم و حزب اللهی بود. من هیچوقت پدرش را ندیده بودم ولی همواره تصور میكردم احتمالا باید به یك حیوان درنده بیشتر شباهت داشته باشد، تا به یك انسان!
بعد از ساعاتی كه از حضور فاطمه در بند میگذشت، از حرفهایی كه میزد متوجه شدیم تعادل روانی خود را از دست داده است. گاهی چنان سردردهای وحشتناكی میگرفت كه برایش غیرقابل تحمل بود و از شدت درد به مدت طولانی می گریست. گاهی هم هذیان میگفت و حرفهای عجیبی میزد. یک روز فاطمه گفت: بر اساس حكم شرعی كه قاضی(حاكم شرع) داده باید روزی ۴۰ ضربه شلاق به من بزنند. گفتم: آخر برای چی؟ گفت: از خودشان بپرسید. هیچكس نتوانست بفهمد به چه جرمی فاطمه را هرروز میزنند؟ بعدا كه موضوع فاطمه را برای یكی از دوستانم تعریف كردم، گفت دلیل چنین حكم شرعی خاصی از سوی آخوندها با استناد به كتاب تحریرالوسیلهی خمینی در مورد ارتداد زنان است كه مجازات زن مرتد با مجازات مرد مرتد كه به قتل میرسد، متفاوت است. بر اساس فتوای خمینی زن مرتد باید تا آخر عمرش هرروز شلاق بخورد.
فاطمه میگفت بازجوها به او گفته اند حتی یك روز هم نباید در شلاق خوردن تو وقفه بیفتد. او را هرروز برای بازجویی صدا میزدند و حكم را در موردش اجرا میكردند. درحالیكه اجرای حكم شلاقهای روزانه ادامه داشت، یك روز فاطمه را صدا زدند كه با وسایلش به دفتر بند برود. از آن روز دیگر او را ندیدم و هیچ خبری از او به دست نیاوردم.
«مادر صغری»
در بند ما زنی در حدود ۵۰ ساله بود كه مادرصغری صدایش میكردیم. یكبار در حین گفتگوهایمان از او خواستم ماجرایش را برایم تعریف كند. مادر میگفت: دخترم در جریان تهاجم به یكی از خانه های تیمی سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده و بعد از چندین روز شكنجه اعدامش كردند. یك روز به خانه مان ریخته و دستگیرم كردند. میگفتند به خاطر اینكه دخترت مجاهد خلق بوده و تو به او كمك میكردی باید حكم بگیری و زندان بكشی و مرا به 4سال زندان محكوم كردند.
جلادان و مسئولان بند به خاطر اینكه او مادر یك دختر مجاهد بوده و دخترش به شهادت رسیده بود از او كینه خاصی به دل داشتند. و در هرفرصتی اذیتش میكردند.
مادرصغری میگفت: من پیشترها زیاد با مجاهدین كاری نداشتم و نمیدانستم آنها كی هستند. چون هیچوقت فكر نمیكردم كه اینها (رژیم خمینی) اینقدر كثیف و پست باشند ولی با صحنه هایی كه در زندان دیدم و آنچه كه از شكنجه و تحقیر و توهین و ضرب وشتم خودم چشیدم، نسبت به سازمان مجاهدین خلق ایران ایمان تازه یی یافتم.
هرازگاهی مادرصغری را به بازجویی صدا میزدند و بازدن كابل و شلاق به او و بردنش روی تخت شكنجه كینه های ضدبشری خودشان را تخلیه میكردند. چند خائن خودفروخته كه در بند بودند برخوردشان با او به شدت تحقیرآمیز بود و به او بی احترامی میكردند. هنوز هم از مادر صغری و اینكه چه شد و سرنوشتش به كجا انجامید بی خبرم.
ناهید
ناهید مدتی در اتاق شمارهی ۱ بند ۲۴۶ زندان اوین با ما بود. اسم فامیلش یادم رفته ولی یكی از خواهرانی بود كه به جرم مجاهدبودن و پس از یك درگیری برای تصرف یك پایگاه سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده بود. همیشه خندان و شاداب بود. من البته در تجربهی نمونه های متعدد، این را شناخته بودم كه هركس به مجاهدین نزدیكتر است، شادابتر هم هست. چند بار در اثر شكنجه ها به مرحله دیالیز رسیده بود و تمام پاهایش تا بالای ران تماما وصله پینه بود و وضعیت عجیب و غریبی پیدا كرده بود ولی باتمام قوا با دردها و مشكلات جسمیش می جنگید.
برنامه ریزی جمعی در اتاق ابتكار او بود. قرآن و نهج البلاغه را جمعی میخواندیم و نمازجماعت هم به ابتكار او به این صورت بود كه چون می خواستیم نمود ظاهری تحریك كننده ایی نداشته باشد، بهصورت پراكنده و نامنظم ولی همزمان نماز میخواندیم. با همهی این مراعاتها درنهایت همین نماز جماعت باعث شد حسابی تنبیه شویم.
وقتی از بند ۲۴۶ زندان اوین رفتم تا مدتها از ناهید خبری نداشتم تا اینكه روزی یكی از همبندیهای سابقم را در زندان دیدم. وقتی سراغ ناهید را گرفتم خبر اعدامش را به من داد. سرنوشتی كه از ابتدای مقاومت تمامعیار ناهید، برایش رقم زده بود و خودش هم برای آن آماده بود سرانجام فرا رسید.
«فاطمه»
زمانی كه در بند عمومی زندان اوین بودم، یك روز دختری را آوردند كه اسمش فاطمه بود. به طور رسمی گفتند او از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است و پدرش او را تحویل دادستانی داده است. پدرش از مزدوران رژیم و حزب اللهی بود. من هیچوقت پدرش را ندیده بودم ولی همواره تصور میكردم احتمالا باید به یك حیوان درنده بیشتر شباهت داشته باشد، تا به یك انسان!
بعد از ساعاتی كه از حضور فاطمه در بند میگذشت، از حرفهایی كه میزد متوجه شدیم تعادل روانی خود را از دست داده است. گاهی چنان سردردهای وحشتناكی میگرفت كه برایش غیرقابل تحمل بود و از شدت درد به مدت طولانی می گریست. گاهی هم هذیان میگفت و حرفهای عجیبی میزد. یک روز فاطمه گفت: بر اساس حكم شرعی كه قاضی(حاكم شرع) داده باید روزی ۴۰ ضربه شلاق به من بزنند. گفتم: آخر برای چی؟ گفت: از خودشان بپرسید. هیچكس نتوانست بفهمد به چه جرمی فاطمه را هرروز میزنند؟ بعدا كه موضوع فاطمه را برای یكی از دوستانم تعریف كردم، گفت دلیل چنین حكم شرعی خاصی از سوی آخوندها با استناد به كتاب تحریرالوسیلهی خمینی در مورد ارتداد زنان است كه مجازات زن مرتد با مجازات مرد مرتد كه به قتل میرسد، متفاوت است. بر اساس فتوای خمینی زن مرتد باید تا آخر عمرش هرروز شلاق بخورد.
فاطمه میگفت بازجوها به او گفته اند حتی یك روز هم نباید در شلاق خوردن تو وقفه بیفتد. او را هرروز برای بازجویی صدا میزدند و حكم را در موردش اجرا میكردند. درحالیكه اجرای حكم شلاقهای روزانه ادامه داشت، یك روز فاطمه را صدا زدند كه با وسایلش به دفتر بند برود. از آن روز دیگر او را ندیدم و هیچ خبری از او به دست نیاوردم.
«مادر صغری»
در بند ما زنی در حدود ۵۰ ساله بود كه مادرصغری صدایش میكردیم. یكبار در حین گفتگوهایمان از او خواستم ماجرایش را برایم تعریف كند. مادر میگفت: دخترم در جریان تهاجم به یكی از خانه های تیمی سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده و بعد از چندین روز شكنجه اعدامش كردند. یك روز به خانه مان ریخته و دستگیرم كردند. میگفتند به خاطر اینكه دخترت مجاهد خلق بوده و تو به او كمك میكردی باید حكم بگیری و زندان بكشی و مرا به 4سال زندان محكوم كردند.
جلادان و مسئولان بند به خاطر اینكه او مادر یك دختر مجاهد بوده و دخترش به شهادت رسیده بود از او كینه خاصی به دل داشتند. و در هرفرصتی اذیتش میكردند.
مادرصغری میگفت: من پیشترها زیاد با مجاهدین كاری نداشتم و نمیدانستم آنها كی هستند. چون هیچوقت فكر نمیكردم كه اینها (رژیم خمینی) اینقدر كثیف و پست باشند ولی با صحنه هایی كه در زندان دیدم و آنچه كه از شكنجه و تحقیر و توهین و ضرب وشتم خودم چشیدم، نسبت به سازمان مجاهدین خلق ایران ایمان تازه یی یافتم.
هرازگاهی مادرصغری را به بازجویی صدا میزدند و بازدن كابل و شلاق به او و بردنش روی تخت شكنجه كینه های ضدبشری خودشان را تخلیه میكردند. چند خائن خودفروخته كه در بند بودند برخوردشان با او به شدت تحقیرآمیز بود و به او بی احترامی میكردند. هنوز هم از مادر صغری و اینكه چه شد و سرنوشتش به كجا انجامید بی خبرم.
ناهید
ناهید مدتی در اتاق شمارهی ۱ بند ۲۴۶ زندان اوین با ما بود. اسم فامیلش یادم رفته ولی یكی از خواهرانی بود كه به جرم مجاهدبودن و پس از یك درگیری برای تصرف یك پایگاه سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده بود. همیشه خندان و شاداب بود. من البته در تجربهی نمونه های متعدد، این را شناخته بودم كه هركس به مجاهدین نزدیكتر است، شادابتر هم هست. چند بار در اثر شكنجه ها به مرحله دیالیز رسیده بود و تمام پاهایش تا بالای ران تماما وصله پینه بود و وضعیت عجیب و غریبی پیدا كرده بود ولی باتمام قوا با دردها و مشكلات جسمیش می جنگید.
برنامه ریزی جمعی در اتاق ابتكار او بود. قرآن و نهج البلاغه را جمعی میخواندیم و نمازجماعت هم به ابتكار او به این صورت بود كه چون می خواستیم نمود ظاهری تحریك كننده ایی نداشته باشد، بهصورت پراكنده و نامنظم ولی همزمان نماز میخواندیم. با همهی این مراعاتها درنهایت همین نماز جماعت باعث شد حسابی تنبیه شویم.
وقتی از بند ۲۴۶ زندان اوین رفتم تا مدتها از ناهید خبری نداشتم تا اینكه روزی یكی از همبندیهای سابقم را در زندان دیدم. وقتی سراغ ناهید را گرفتم خبر اعدامش را به من داد. سرنوشتی كه از ابتدای مقاومت تمامعیار ناهید، برایش رقم زده بود و خودش هم برای آن آماده بود سرانجام فرا رسید.
Informazioni
Autore | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organizzazione | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Sito | - |
Tag |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company