نبردی برای همه_ خاطرات متین کریم_ قسمت دوم- اعدام مصنوعی

27 gen 2020 · 37 min. 17 sec.
نبردی برای همه_ خاطرات متین کریم_ قسمت دوم- اعدام مصنوعی
Descrizione
نبردی برای همه

اعدام مصنوعی

در یکی از شبهایی که در اسطبل بودیم صحنه وحشتناک دیگری درست کردند، نیمه‌شب در حالی که همه خواب بودیم ناگهان هر دو درب سوله باز شد دو خودرو پاترول با تعداد پاسدار مسلح به‌سرعت وارد سوله شدند خودروها را تا کنار محل استراحت مان آوردند همراه با رگبار مسلسل، فحشهای رکیک می‌دادن. بسیاری از کسانی که از خواب پریدند تشنج گرفتند و نمی‌توانستند آرام بایستند یا بنشینند و عضلاتشان می‌پرید. به‌سرعت ما را در همان سوله بزرگ رو به‌دیوار کردند و گفتند هرکس اسم اصلیش را گفت و حاضر به‌ گفتن پشیمانی از مجاهدین شد آزاد می‌شود و هرکس نگفت همینجا تیرباران می‌شود. در بین کتک زدنهای پی‌درپی تکرار می‌کردند، که امشب شب تعیین‌تکلیف است یا حرف میزنید و اسم می‌دهید یا همه‌تان را می‌کشیم، و داغ دیدنتان را به‌دل پدر و مادرتان می‌گذاریم. همه ما متحد و یکپارچه سکوت کرده بودیم و هیچکس حاضر به‌دست کشیدن از هواداری مجاهدین نشد، تنها یک نفر با صدای خفیفی اسمش را اعلام کرد و گفت من می‌خواهم زندگیم را بکنم و دیگر کاری به‌اینها ندارم. او را بیرون کشیدند و بردند بعد از چند بار اخطار، سرکرده پاسداران فرمان آتش اول را داد و رگبار زدند.

صدای رگبار در تمام سوله می‌پیچید. همه رو به‌دیوار بودیم و جایی را نمی‌دیدم و تا می‌خواستیم تکانی بخوریم با ضربه قنداق تفنگ از پشت سر مواجه می‌شدیم.

تعدادشان زیاد بود و پشت همه ما نفر مسلح گذاشته بودند، با کمتر تکانی که هر کس می‌خورد قنداق تفنگ بر پشتش فرود میآمد.

سرکرده‌شان یکی بعد از دیگری شمارش می‌کرد و فرمان آتش می‌داد و پشت آن صدای رگبار میآمد. ما فکر می‌کردیم که دارند یک به‌یک ما را تیرباران می‌کنند و منتظر نوبت خودمان بودیم. برخی صحنه‌های شورانگیز قهرمانی، که خواهرانم در آن شب خلق کردند هرگز فراموشم نخواهد شد. آنها که منتظر بودند، در طرفداری از مجاهدین شعار می‌دادند.

دختری به‌نام رویا که اسم فامیلش را نمی‌دانم و از سرنوشتش بی‌خبرم، در خواب پاسداری که با قنداق به‌ پشتش زد و گفت الآن نوبت تو می‌شود اسمت را بگو تا خلاص شوی، گفت اسم من و اسم همه ما فاطمه امینی است. زهرا امامی در پاسخ به‌ سؤال سرکرده پاسداران که گفت اسمت چیست فریاد زد اسمم مجاهد خلق است. به‌دنبال زهرا، دهها تن دیگر همین جمله را یک صدا تکرار کردیم فاطمه دختر ۱۳ساله‌ای بود، هرگز چنین صحنه‌های خشن و وحشیانه‌ای حتی در مخیله‌اش نمی‌گنجید. او در زیر رگبارها آهسته سرود قسم را زمزمه کرد. هر چه تهدیدها و رگبارها بالاتر رفت او هم صدایش را بالاتر برد و آن‌قدر به‌ سرود خواندن ادامه داد که ما چند نفری که نزدیکش بودیم با او هم صدا شدیم.....
Informazioni
Autore Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Organizzazione Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Sito -
Tag

Sembra che non tu non abbia alcun episodio attivo

Sfoglia il catalogo di Spreaker per scoprire nuovi contenuti

Corrente

Copertina del podcast

Sembra che non ci sia nessun episodio nella tua coda

Sfoglia il catalogo di Spreaker per scoprire nuovi contenuti

Successivo

Copertina dell'episodio Copertina dell'episodio

Che silenzio che c’è...

È tempo di scoprire nuovi episodi!

Scopri
La tua Libreria
Cerca