گزارش ویژه هفته- شماره ۱۴۲
2 lug 2021 ·
17 min. 53 sec.
Scarica e ascolta ovunque
Scarica i tuoi episodi preferiti e goditi l'ascolto, ovunque tu sia! Iscriviti o accedi ora per ascoltare offline.
Descrizione
نگاهی دوباره به نسلی شورشی
به بهانه نمایش درهمشکسته انتخابات ریاست جمهوری خامنهای
امروز میخوام در باره عامل مقاومت و کانونهای شورشی و نقش تعیین کنندهاشون در صحنه سیاسی امروز میهنمون کمی صحبت کنم. کانونهایی که در جریان همین سیرک انتخاباتی آخوندها با هزاران عکس و گزارش و فیلم، واقعیت داستان انتخابات آخوندها و تحریم سراسری اون توسط مردم ایرانو جلوی چشم جهان به نمایش گذاشتن.
درهمین ابتدای برنامه گوش کنیم به بخشی از یه نامه یه جوون که خودش یه کانون شورشی راه انداخته. جوونی که پس از مدتی کار و تجربه شورشگری، موفق شد در همین نمایش انتخاباتی چندین گزارش و فیلم از حوزههای انتخاباتی رژیم تهیه و ارسال کنه.
درواقع گزارشی است از اولین کار این جوون شورشی.
این خواهر شورشی نوشته:
« اول صبح بود و هوا هنوز تاریک،
برای نصب عکسهای خواهر مریم به آرومی از خونه زدم بیرون، نمیخواستم کسی متوجه بشه گرچه که مطمئن بودم مادرم میدونه و متوجه غیبتم میشه و دائما چشمش نگرانمه.
کار تبلیغاتی و سیاسی توی شهرما کمی سخته چون فضای شهرمون که یه شهر نسبتا کوچیکه، خیلی سنتی و بستهاست. بخصوص که هر تحرک زنها و دخترها در اون به شدت توی چشم میزنه.
خیلی وقت بود که به این فکر بودم که منم باید کاری بکنم، اگه از وضع موجود ناراضیام همهاش که نمیشه غر زد! همهاش که نمیشه توی دلم به آخوندها بد وبیراه بگم! یا حتی اینور و اونور ابراز نارضایتی کنم! اینطوری که کاری پیش نمیره و چیزی تغییر نمیکنه!
برای همینم بود که دیگه منتظر نموندم و تصمیم گرفتم خودم یه کانون شورشی درست کنم،
و بعدش اگه تونستم دوستام هم بیارم توی همین کانون شورشی و با همدیگه یه کانون شورشی درست و حسابی راه بندازیم. اما به هر حال اولش باید خودم دست بهکار می شدم، به همین علت آستین بالا زدم و برای اولین کارم هم گفتم میرم و دو سه جا عکس خواهر مریمو با برنامه دهمادهایش میزنم به دیواری جایی که جوونا ببینن و بخونن.
چون کار اولم بود دلم خیلی شور میزد، دو سه روز فقط گشتم تا جای مناسبو پیدا کنم
یه جایی که هم جلوی چشم جوونا باشه،
هم جلوی چشم پاسدارا نباشه
و هم دوربین روش زوم نباشه!
باید چندتا معادله رو با هم حل میکردم.
بالاخره جای مناسبو پیدا کردم و کمی خیالم راحت شد اما همهاش دل توی دلم نبود که اگه یکی منو ببینه چی؟!
اگه دستگیربشم چی؟!
ولی دستآخر با خودم عهد کردم که هرطوری شده برم و کارو تموم کنم چون همهاش که نمیشه نشست و ترسید و حساب کتاب کرد!
با خودم گفتم اگه فقط من یکی توی این شهر باشم هم کارمو میکنم.
یه روز مونده به اون صبح زودی که باید می رفتم برای نصب عکسها و تراکتها یه مرتبه دیدم که تابلوی بسیج محلهامون آتش گرفته و سوخته!
قند توی دلم آب شد بلافاصله فهمیدم تنها نیستم و توی این شهر کانونهای شورشی دیگهای هم هستن که مثل من دارن کار میکنن و فعالیت میکنن. دیدن این صحنه و فهمیدن اینکه کانونهای دیگهای هم همین دور و برم هستن خیلی بهم دلگرمی داد.
در واقع من با دیدن کار اونها دلگرم شدم و حالا میرفتم تا منهم دست به کار بشم، مطمئن بودم که با دیدن آثار فعالیتهای مجاهدین، فضای مردم و شهر عوض میشه. به طرف محلی که برای چسبوندن عکسها در نظر گرفته بودم راه افتادم، هنوز رفت و آمد مردم شروع نشده بود و فقط گاهی تک و توکی نفرات برای خریدن نون صبحونه به طرف نونوایی میرفتن، دیده میشدن و بس.
بالاخره به محل مورد نظر رسیدم اول یه دور چک کردم ببینم کسی هست؟ نیست؟ و اصلا اوضاع اون منطقه چطوره؟
وضعیت عادی بود، محله ساکت بود و کسی بیرون نبود. تند تند شروع کردم به چسبوندن عکسها و تراکتها سه سری سهتایی بغل هم چسبوندم و کشیدم عقب که یه عکسم ازش بگیرم که نشون بده عکسها توی یه منطقه رفت و آمد شهری چسبونده شدن.
عکس هم گرفتم و راه افتاد برم هنوز دو سه قدم نرفته بودم که شنیدم یکی داره دست میزنه! یخ کردم خواستم عادی ادامه بدم و نشنیده بگیرم که صدای یه آقایی رو شنیدم.....
به بهانه نمایش درهمشکسته انتخابات ریاست جمهوری خامنهای
امروز میخوام در باره عامل مقاومت و کانونهای شورشی و نقش تعیین کنندهاشون در صحنه سیاسی امروز میهنمون کمی صحبت کنم. کانونهایی که در جریان همین سیرک انتخاباتی آخوندها با هزاران عکس و گزارش و فیلم، واقعیت داستان انتخابات آخوندها و تحریم سراسری اون توسط مردم ایرانو جلوی چشم جهان به نمایش گذاشتن.
درهمین ابتدای برنامه گوش کنیم به بخشی از یه نامه یه جوون که خودش یه کانون شورشی راه انداخته. جوونی که پس از مدتی کار و تجربه شورشگری، موفق شد در همین نمایش انتخاباتی چندین گزارش و فیلم از حوزههای انتخاباتی رژیم تهیه و ارسال کنه.
درواقع گزارشی است از اولین کار این جوون شورشی.
این خواهر شورشی نوشته:
« اول صبح بود و هوا هنوز تاریک،
برای نصب عکسهای خواهر مریم به آرومی از خونه زدم بیرون، نمیخواستم کسی متوجه بشه گرچه که مطمئن بودم مادرم میدونه و متوجه غیبتم میشه و دائما چشمش نگرانمه.
کار تبلیغاتی و سیاسی توی شهرما کمی سخته چون فضای شهرمون که یه شهر نسبتا کوچیکه، خیلی سنتی و بستهاست. بخصوص که هر تحرک زنها و دخترها در اون به شدت توی چشم میزنه.
خیلی وقت بود که به این فکر بودم که منم باید کاری بکنم، اگه از وضع موجود ناراضیام همهاش که نمیشه غر زد! همهاش که نمیشه توی دلم به آخوندها بد وبیراه بگم! یا حتی اینور و اونور ابراز نارضایتی کنم! اینطوری که کاری پیش نمیره و چیزی تغییر نمیکنه!
برای همینم بود که دیگه منتظر نموندم و تصمیم گرفتم خودم یه کانون شورشی درست کنم،
و بعدش اگه تونستم دوستام هم بیارم توی همین کانون شورشی و با همدیگه یه کانون شورشی درست و حسابی راه بندازیم. اما به هر حال اولش باید خودم دست بهکار می شدم، به همین علت آستین بالا زدم و برای اولین کارم هم گفتم میرم و دو سه جا عکس خواهر مریمو با برنامه دهمادهایش میزنم به دیواری جایی که جوونا ببینن و بخونن.
چون کار اولم بود دلم خیلی شور میزد، دو سه روز فقط گشتم تا جای مناسبو پیدا کنم
یه جایی که هم جلوی چشم جوونا باشه،
هم جلوی چشم پاسدارا نباشه
و هم دوربین روش زوم نباشه!
باید چندتا معادله رو با هم حل میکردم.
بالاخره جای مناسبو پیدا کردم و کمی خیالم راحت شد اما همهاش دل توی دلم نبود که اگه یکی منو ببینه چی؟!
اگه دستگیربشم چی؟!
ولی دستآخر با خودم عهد کردم که هرطوری شده برم و کارو تموم کنم چون همهاش که نمیشه نشست و ترسید و حساب کتاب کرد!
با خودم گفتم اگه فقط من یکی توی این شهر باشم هم کارمو میکنم.
یه روز مونده به اون صبح زودی که باید می رفتم برای نصب عکسها و تراکتها یه مرتبه دیدم که تابلوی بسیج محلهامون آتش گرفته و سوخته!
قند توی دلم آب شد بلافاصله فهمیدم تنها نیستم و توی این شهر کانونهای شورشی دیگهای هم هستن که مثل من دارن کار میکنن و فعالیت میکنن. دیدن این صحنه و فهمیدن اینکه کانونهای دیگهای هم همین دور و برم هستن خیلی بهم دلگرمی داد.
در واقع من با دیدن کار اونها دلگرم شدم و حالا میرفتم تا منهم دست به کار بشم، مطمئن بودم که با دیدن آثار فعالیتهای مجاهدین، فضای مردم و شهر عوض میشه. به طرف محلی که برای چسبوندن عکسها در نظر گرفته بودم راه افتادم، هنوز رفت و آمد مردم شروع نشده بود و فقط گاهی تک و توکی نفرات برای خریدن نون صبحونه به طرف نونوایی میرفتن، دیده میشدن و بس.
بالاخره به محل مورد نظر رسیدم اول یه دور چک کردم ببینم کسی هست؟ نیست؟ و اصلا اوضاع اون منطقه چطوره؟
وضعیت عادی بود، محله ساکت بود و کسی بیرون نبود. تند تند شروع کردم به چسبوندن عکسها و تراکتها سه سری سهتایی بغل هم چسبوندم و کشیدم عقب که یه عکسم ازش بگیرم که نشون بده عکسها توی یه منطقه رفت و آمد شهری چسبونده شدن.
عکس هم گرفتم و راه افتاد برم هنوز دو سه قدم نرفته بودم که شنیدم یکی داره دست میزنه! یخ کردم خواستم عادی ادامه بدم و نشنیده بگیرم که صدای یه آقایی رو شنیدم.....
Informazioni
Autore | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organizzazione | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Sito | - |
Tag |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Commenti