داستانهای مقاومت - داستان هفته - راز بهار

17 dic 2019 · 7 min. 3 sec.
داستانهای مقاومت - داستان هفته - راز بهار
Descrizione
خاک وطن گفت: سالیان متمادی شاهد آمدن بهار بودم.....
یکبار که بهار آمده بود، به چهره‌اش نگریستم. حس کردم بهار حرفی دارد. به او گفتم: بهارجان! چند سال است که حس می‌کنم حرفی برای گفتن داری که نمی‌گویی!
بهار به من نگریست. خجالت کشید حرفش را بزند سکوت کرد و رفت. بعد از لحظاتی حس کردم چهره‌ام را باران خیس کرد.
ابرهای بهاری در دیدار با یکدیگر قطرات ذوق بر من می‌پاشیدند و هوا را با عطر نم خویش مست می‌کردند.
و جویها مانند تشنگان صحرا قطرات را با خود می‌بردند و به مادر چشمه‌ها ” دریا“ بازمی گرداندند.
گفتم دوباره اگر بهار از بالای سرم گذشت به او اصرار خواهم کرد که حرفش را به من بگوید.
و یک سال دیگر صبر کردم. تا یکروز حس کردم که بهار از راه رسیده.
فورا فریاد زدم:
بهار! حرفت را به من بگو!....وگفت:
ای خاک وطن! در دل رازی دارم....
خودم فکر می‌کردم رازم از دیده‌ها پنهان است. اما از این‌که تو فهمیدی متوجه شدم که این دیگر رازی نیست. گویی خیلی آشکاراست......
Informazioni
Autore Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Organizzazione Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Sito -
Tag

Sembra che non tu non abbia alcun episodio attivo

Sfoglia il catalogo di Spreaker per scoprire nuovi contenuti

Corrente

Copertina del podcast

Sembra che non ci sia nessun episodio nella tua coda

Sfoglia il catalogo di Spreaker per scoprire nuovi contenuti

Successivo

Copertina dell'episodio Copertina dell'episodio

Che silenzio che c’è...

È tempo di scoprire nuovi episodi!

Scopri
La tua Libreria
Cerca