عاشورا فلسفه آزادی- گفتگو با برادر مجاهد محمد حیاتی- قسمت هشتم

2 set 2020 · 24 min. 5 sec.
عاشورا فلسفه آزادی- گفتگو با برادر مجاهد محمد حیاتی- قسمت هشتم
Descrizione
همانطور که گفتیم
عمرسعد فرزند سعدبن ابي‌وقاص،فاتح ايران پس از کشمکش های درونی این مأموریت را به بهای حاکمیت برشهر ری پذیرفت و با چند هزار نیرو به سمت کربلارفت و در روز سوم محرم در مقابل حسین(ع) جاي گرفت.
عمرسعد که هنوز به دلیل بقایای افکار قبلی تمایل به جنگ باامام حسین را نداشت چند بار با امام حسین گفتگوکرد که این تماسهای به اطلاع ابن زیاد رسید.
ابن‌زياد به‌عمر‌بن سعد نوشت:
«من ترا نفرستاده‌ام تا با حسين‌بن علي (ع) مدارا كني و نزد من از وي شفاعت نمايي و راه سلامت و زندگي او را هموار سازي.و دستور قتل و بریدن گوش و بینی شهدا را داد.وگفت:‌ اگر به‌اين كارها تن ندادي از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمربن‌ذي‌الجوشن واگذار.
ابن‌سعد نامهٌ ابن‌زياد را به‌حسين‌(ع) فرستاد تا شايد تصميم ابن زياد را بداند و دست از مبارزه و جنگ بردارد. حسين‌(ع) در پاسخ گفت: «سوگند به‌خدا كه من هرگز دست خود را به‌سوي پسر مرجانه دراز نخواهم كرد». در اين احوال امام حسین‌(ع) كه مي‌دانست عاقبت كارها چگونه خواهد شد، به‌ميان خاندان خود آمده چنين گفت:
«از براي تحمل رنجها و مصيبتها و ناكاميها و نارواييها، خويش را آماده كنيد و دل قوي داريد كه قادر يكتا پشتيبان و نگهبان شماست، و تنها اوست كه شما را از شر دشمنان بدسگال نجات مي‌بخشد. خداي مهربان شما را سرفراز خواهد كرد و سرانجام پيروزي از آن شما خواهد بود.
شما بردبار و صبور باشيد و در محنتها و اشارتها پاي ثبات خويش ملغزانيد... اگر مي‌خواهيد در مقام و عظمت شما خللي وارد نشود، هيچ‌گاه زبان به‌شكايت مگشاييد …(101)
آن‌گاه پيامي براي عمر‌بن سعد فرستاد كه با يكديگر ملاقات كنند، عمر پذيرفت و هريك با عده‌يي سوار به‌يك‌سو شدند تا مذاكره كنند.
حسين‌(ع) گفت: اي پسر سعد، واي بر‌تو آيا از آن خدا كه بازگشت همه به‌سوي اوست نمي‌ترسي؟ و با من پيكار مي‌كني و حال آن‌كه مي‌داني من فرزند رسول خدا‌(ص) هستم. با من باش و فرمان مرا گوش دار و خداي را از خود شاد كن.
عمر سعد نمیتوانست از ملک ری دست بردارد ودر این آخرین مذاکره هم به تصمیم خود بر این جنایت ادامه داد.
چون اندك‌اندك آشكار شد كه جنگ ناگزير است، همه برآن آگاهي يافتند و البته نتيجهٌ چنين پيكاري از پيش روشن بود. شبانگاه امام حسین‌(ع) به‌ديگر روز، كه در آن «عهد» خود را به‌پايان خواهد رساند، مي‌انديشيد و زمزمه مي‌كرد:اي روزگار اف بر‌تو باد چقدر كه در شامگاهان و صبحگاهان از ياران و دوستاني كه كشته شدند
و كل حي سالك سبيل و هر زنده‌يي راه من را خواهد رفت من هم كار خود را به‌خدا واگذار كردم تعهد حضرت زینب به امام حسین حسین ع وقتی حضرت زینب از قطعیت شهادت امام حسین حسین مطلع شد از فرط علاقه بيتاب شد سخت گريست و به‌نزد امام حسین‌(ع) آمد و آرزوي مرگ نمود و پريشان‌حال گفت: «امروز است كه بي‌برادر شوم، اي جانشين گذشتگان و اي پناه باقيماندگان…» امام حسین‌(ع) چون اين نگراني را ملاحظه نمود، در‌مقابلش محكم ايستاد و چنين گفت:
«اي خواهر نگران باش كه شيطان حلم و صبرترا نربايد (نگران مباش كه من كشته مي‌شوم) اكنون بگو پدر من علی مرتضي و جد من محمد مصطفي چه شدند؟ كه هر‌دو برتر از من بودند، اكنون من بايد از ايشان و ديگر مسلمانان پيروي كنم».
و اين‌جا كاسهٌ دو‌چشمان حسين(ع) پر از اشك شد و گفت: «.. اي خواهر ترا سوگند مي‌دهم ، گاهي كه من كشته شوم، گريبان در مرگ من چاك نزن و چهره به‌ناخن خراشيده مكن…»
آيا، خواهرم، مي‌تواني ماجراي فردا را ببيني و تحمل كني؟ و در عين‌حال با شكيبايي و بزرگي روح، در بازار كوفهٌ وكشور اسلامي يعني دمشق سخنراني كني و ناگفته‌ها را آشكار سازي و پرده از روي نيرنگهاي دشمنان اهل‌بيت برداري و در مركز خلافت و حكومت آل‌ابي‌سفيان مردم را به‌حقايق متوجه سازي و نقشه تبليغات نارواي آنها را با يكي دو سخنراني نقش برآب سازي؟
حضرت زینب در نهايت شكيبايي انقلابيش و شهامت دليرانه‌اش ، امر جنبش را عهده‌دار شد و به نيكوترين صورت، رسالت والایی را كه پس‌از امام حسین‌(ع) به او رسيده بود به‌پيش برد. و این تعهدی بود که برای رهبری جنبش بعد از عاشورا به امام حسین حسین داده بود.
از آخرین اتمام حجت امام حسین با یارانش و پاسخهای شورانگیز اونها روایتهای بسیاری نقل میشه حال و هوای خیمه امام حسین در اون لحظات چطور بود؟
امام حسین‌(ع) در شب عاشورا ياران را گرد آورد و ديگر‌بار در‌صدد شد تا ياران را كه در اين‌مدت چندين‌بار تصفيه شده بودند بيازمايد و ازتصمیم و انتخاب آنها آگاه شود، مبادا كه در میان یاران خود اندك ناخالصي‌ وجود داشته باشد. امام حسین حسین ع با آرامشي تمام سخنانش راچنين آغاز كرد
خدايا ترا سپاس مي‌گزارم كه ما را به‌پيامبرت سرفراز كردي و قرآن را به‌ما آموختي و ما را در دين و احكام آن دانا و فقيه ساختي پس ما را شكرگزار نعمتهايت قرار ده (مرا موفق به‌انجام رسالتمان بدار). راستي كه من ياراني با‌وفاتر و بهتر از ياران خود و خويشاني نكوكارتر و مهربانتر از خويشان خود نمي‌شناسم. خدا همه‌تان را جزاي خير دهد. گمان مي‌كنم كه روز نبرد با اين سپاه رسيده و من همه را اذن رفتن دادم و آزاد گذاشتم. همگي بدون منع و حرجي راه خود را در پيش گيريد و از اين تاريكي شب استفاده كنيد…»
این سخنان آتش به جان یاران باوفای حسین انداخت و تک تک برخاستند و در حمایت از امام حسین حسین و ایستادگی تا آخر رجز خواندندهمصدا گفتند: چرا برويم؟ براي اين‌كه بعد از تو زنده بمانيم؟ خدا چنان روزي را پيش نياورد كه تو كشته شوي و ما زنده باشيم.
آن‌گاه «مسلم‌بن عوسجه» برخاست و گفت: «اگر دست از ياري تو برداريم و ترا تنها بگذاريم، عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به‌خدا قسم نمي‌روم و از تو جدا نمي‌شوم تا نيزهٌ خود را در سينهٌ دشمنانت بكوبم و تا بتوانم شمشير خود را از خونشان سيراب كنم
به‌خدا قسم اگر بدانم كه من كشته مي‌شوم و سپس زنده مي‌شوم و آن‌گاه مرا به‌آتش مي‌سوزانند و سپس زنده مي‌شوم و در آخر خاكستر مرا به‌باد مي‌دهند و هفتاد‌مرتبه با اين صورت مي‌ميرم و زنده مي‌شوم، از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم
…عاشورا: روز بزرگ
بدين‌گونه روز بزرگ جنبش در دهمين روز محرم سال61 فرا‌رسيد. جنگ آغاز شد
در اولين وهله از ميان اصحاب امام حسین‌(ع) «حر»و «عبدالله‌بن عمير كلبي» چنان‌كه گفتيم به‌ميدان رفته و پس‌از كشتاري سترگ از دشمن، خود شهيد گرديدند
امام حسین‌ (ع) در اين ساعات سخت و صعب، همان فلسفهٌ ژرف را يادآور شد و گفت:
« اي بزرگ‌زادگان بایستید و مقاومت کنید،‌ مرگ در این راه فقط پلي است كه عبورتان مي‌دهد از رنج و سختي به‌سوي بهشتهاي گسترده و نعمتهاي پايدار،
بعد از این سخنان وقتي «وهب» به‌ميدان رفت، آن‌چنان سهمگين بر‌دشمن حمله كرد كه اينان جنگ تن‌به‌تن را از ياد بردند و دستجمعي به‌او حمله كردند. همسرش در حالي‌كه حربهٌ سنگيني در دست داشت به‌وي نزديك شد. وهب، در حالي كه كوشش مي‌كرد با وجود زخمهايي كه برداشته سرپا بايستد، از همسرش مي‌خواست كه به‌ميان حرم بازگردد. ولي او مي‌گويد خير، باز‌نمي‌گردم، نمي‌گذارم تنها به‌بهشت بروي،‌قسم به‌پدر و مادرم امروز روز افتخار من و توست كه در راه عزيزترين و برجسته‌ترين افراد از فرزندان رسول خدا‌(ص) مي‌جنگيم… چندي پيكار كرد تا سرانجام حضرت او را به‌ميان خيمه‌ها بازگرداند.
بار دیگر همسر وهب به‌ميان ميدان رفت.‌جسد شوهر را در آغوش كشيد و در‌حالي كه بر‌زخمهاي او بوسه مي‌زد مي‌گفت: «بهشت بر‌تو مبارك باد». با اين‌حال، رذيلانه او را به‌دستور شمر در كنار همسرش شهيد ساختند و بدين‌گونه زن انقلابي ديگري در صدر تاريخ جا‌گرفت.
این چنین تک تک یاران امام حسین به میدان رفته و با به هلاکت رساندن تعداد زیادی از نیروهای دشمن به شهادت میرسیدند.رزم و سخنانشان واکنشهای آنها نسبت به شهدایشان غیر قابل توصیف است که حاکی از پیروزی محتوم آنها در تاریخ انسان است
Informazioni
Autore Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Organizzazione Radio Mojahed - رادیو مجاهد
Sito -
Tag

Sembra che non tu non abbia alcun episodio attivo

Sfoglia il catalogo di Spreaker per scoprire nuovi contenuti

Corrente

Copertina del podcast

Sembra che non ci sia nessun episodio nella tua coda

Sfoglia il catalogo di Spreaker per scoprire nuovi contenuti

Successivo

Copertina dell'episodio Copertina dell'episodio

Che silenzio che c’è...

È tempo di scoprire nuovi episodi!

Scopri
La tua Libreria
Cerca