آفتابکاران_محمود رویایی_قسمت ۱۲
17 nov 2019 ·
15 min. 12 sec.
Iscriviti gratuitamente
Ascolta questo episodio e molti altri. Goditi i migliori podcast su Spreaker!
Scarica e ascolta ovunque
Scarica i tuoi episodi preferiti e goditi l'ascolto, ovunque tu sia! Iscriviti o accedi ora per ascoltare offline.
Descrizione
صبح با سر و صداي بقيه بيدار شدم و تصميم گرفتم ظرف يكساعت همه كارهايم را انجام دهم.
چون معمولاً براي بازجويي زودتر از ساعت هشت نمي آمدند.
در اولين نظر متوجه شدم عيسي و محمدرضا نيستند.
عيسي ٢٠ چي شد؟
محمدرضا كجاست؟
از سكوت بچه ها فهميدم او هم ديشب يا پريشب اعدام شده.
پاسدار بند دريچه را باز كرد، اسم سه نفر از بچه ها را براي بازجويي خواند.
متوجه شدم اسمم را فعلاً براي بازجويي نداده اند.
حواسم به صداي پاي پاسدار و تحركات بيرون بود و گوشم با هر صدايي تيز مي شد.
با بچه ها در گوشه يي از اتاق صحبت مي كردم.
محمدرضا شهيرافتخار بي مقدمه گفت:
ديشب براي محمدرضا مراسم گرفتيم جات خالي بود.
محسن گفت: محمدرضا خيلي سرحال بود، مي گفت كاش محمود رو قبل از رفتن مي ديدم.
نميداني هم پرونده يي هایش؛ حسن سيار و بهروز هم بودن يا نه؟
چرا هر سه نفر با هم اعدام شدن.
سعيد كه ظاهراً مي خواست فضا را كمي عوض كند، پيشانيم را بوسيد و گفت:
قبل از رفتن به من گفت، اگر محمود رو ديدي از طرف من يه پوسه به پيشونيش بكن، و بگو به همة بچه ها سلام برساند....
خاطرات گرم روزهاي تبليغات كانديداتوري مسعود رجوی با حسن سيار، و بحثهاي خياباني با محمدرضا، مثل فيلمي كوتاه از برابرم گذشت...
چون معمولاً براي بازجويي زودتر از ساعت هشت نمي آمدند.
در اولين نظر متوجه شدم عيسي و محمدرضا نيستند.
عيسي ٢٠ چي شد؟
محمدرضا كجاست؟
از سكوت بچه ها فهميدم او هم ديشب يا پريشب اعدام شده.
پاسدار بند دريچه را باز كرد، اسم سه نفر از بچه ها را براي بازجويي خواند.
متوجه شدم اسمم را فعلاً براي بازجويي نداده اند.
حواسم به صداي پاي پاسدار و تحركات بيرون بود و گوشم با هر صدايي تيز مي شد.
با بچه ها در گوشه يي از اتاق صحبت مي كردم.
محمدرضا شهيرافتخار بي مقدمه گفت:
ديشب براي محمدرضا مراسم گرفتيم جات خالي بود.
محسن گفت: محمدرضا خيلي سرحال بود، مي گفت كاش محمود رو قبل از رفتن مي ديدم.
نميداني هم پرونده يي هایش؛ حسن سيار و بهروز هم بودن يا نه؟
چرا هر سه نفر با هم اعدام شدن.
سعيد كه ظاهراً مي خواست فضا را كمي عوض كند، پيشانيم را بوسيد و گفت:
قبل از رفتن به من گفت، اگر محمود رو ديدي از طرف من يه پوسه به پيشونيش بكن، و بگو به همة بچه ها سلام برساند....
خاطرات گرم روزهاي تبليغات كانديداتوري مسعود رجوی با حسن سيار، و بحثهاي خياباني با محمدرضا، مثل فيلمي كوتاه از برابرم گذشت...
Informazioni
Autore | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organizzazione | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Sito | - |
Tag |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company